روشنفکران بانیان حرکت و جنبش بودند اما سلبریتی ها خاموش کننده و سردکننده ی احساسات یا تفکرات اعتراضی مردم . «افرادی که بیشترین توجه را به سلبریتیها دارند کمترین درگیری با سیاست، کمترین احتمال اعتراض و کمترین احتمال رأیدادن را دارند.
تیک نیوز- صحبت از مرجعیت فکری، امر جدیدی محسوب نمی شود. همواره دوگانه ای از عقل و مرجعیت پیش روی جوامع وجود داشته اما کفه ی مرجعیت همواره سنگین تر بوده است. افراد و جوامع برای داشتن تفکر مستقل و فردی، نیازمند اراده و دلیری بودند که هرکسی نمیتوانست آن را داشته باشد. تفکرو اندیشه، افراد را متحمل رنج می کرد و تا وقتی می توانستند به اموری روی آورند که برایشان سرگرم کننده و سطحی است، ترجیحشان این بود که خوراک فکری یا ایمانی را از مراجع دریافت کرده و خود آسوده فقط پیروی کنند.
خردورزی و تعقلی که به خروجی منتهی شوند، اموری نیستند که در حال پریشانی و خستگی امکان انجام داشته باشند. دردوران مدرن هم،به سختی می توان زمانی برای تمرکز و فکری آزاد یافت. نتیجتا در جهانی اشباع از اطلاعات، «ذهن در وضعیتی است که بدون هیچ تلاش خودآگاهی از سمت ما کار می کند» (دبلیو.جیمزپاتر, 2020). پس رنج افتادن در تفکر را نمیتوان به این آسانی بر خود تحمیل کرد. افراد ترجیح می دهند راحت باشند تا اینکه مدام بخواهند به عقلانی ترین شیوه ی ممکن پیش بروند.
همچنین ریشه های تاریخی این امر قابل بررسی است. اینکه چرا افراد تصمیم گرفتند آنقدر هم به سوی عقل نروند؟ آنهایی که روزی داعیه دار سلطنت عقل بودند، حال تسلیم جریان غیرعقلانی جامعه شده بودند. « پس از دوران پروتستانتیسم با اینکه آزادی از قیود قرون وسطی احساس تازه ای از استقلال داد، اما باعث انزوا و اضطراب و تجردی شد که در نتیجه ی آن افراد تسلیم کوشش های غیرعقلانی شدند» (فروم, 1363).
افراد نیاز به منبع قابل اطمینانی داشتند که بتوانند با خیالی آسوده طی مسیر کنند. زمانی که همانند ابتدای کودکی، از کلیسای قرون وسطایی به مثابه ی مادری که در دامن او رشد و پرورش یافته بودند، جدا شدند؛ احساس یگانگی و آزادی تجربه ی تازه ای بود که برای آنان حاصل شد. اما درک یگانگی خویشتن و شناخت جهان و آیین به مثابه ی دیگری هایی که تنها می توان با آنها ارتباط برقرار کرد و نمی توان جزوی از آنها بود،ترس و اضطرابی را بر احوال عمومی جامعه مستولی کرد. افراد هرکدام به درون خویش تبعید شدند تا طبق خرد خود بتوانند پیش بروند. این انزوا و تجرد از هرگونه امر غیرشخصی، امری سخت برای سرشت انسانی بود. «انسان تا مدت ها پس از تولد نیز جدابودگی از مادرش را نمی پذیرفت و همچنان نیازهایش را با او برآورده می کرد. با اینکه نمی توانست به رحم بازگردد اما همچنان آزادی و فردگرایی مطلق برایش ممکن نبود» (فروم, 1363).
چرخش از مرجعیت فکری روشنفکران به سلبریتی ها نیز اخیرا بسیار مورد بحث قرار گرفته است. نیاز به مرجعیت هنوز وجود دارد اما حالا در قامت سلبریتی ها دنبال می شود. «آنها گروهی هستند که در لایه های زیرین اندیشه و آفرینش حیات فکری دستی ندارند و صرفا روی صحنه ظاهر می شوند. آنها درست بر خلاف روشنفکرانی هستند که از قضا در پشت صحنه هستند و دیده نمیشوند. چون نگاه مردم به جلوی صحنه دوخته شده است» (قانعی راد, 1395).
این جابجایی نقش ها برای مرجعیت فکری، متضمن چند مسئله است. باید به این سوال پاسخ دهیم که اگر گروه های مرجع تخصصی نمی توانند کلام خود را به مردم برسانند، مشکل از کجاست؟ « آیا این نقص به فرستنده برمیگردد؛ کانال مشکل دارد و اساسا برای پیامهای جدی خاصیت ندارد یا گیرندگان التفاتی به بحثها ندارند؟» (عبدی, 1397)
یافته ها:
اولین مسئله اینست که روشنفکران پشت صحنه به دلایل متعدد دیگر متقاضی ندارند. جامعه ای که در دوره های پیشین رنج تفکر را پذیرا نبود، حال شاهد گامی نزولی به این سمت است که حتی رنج پیروی از تفکر اصیل را هم بر خود روا نمی دارد. او میخواهد تمام نیازهای فکری و ایمانی خویش را از سلبریتی های روی صحنه دریافت کند که ارتباط با آنها از جهات مختلف آسان تر است. ولی باید توجه داشت که نمی توان ادعا کرد روشنفکران پیشین و سلبریتی های امروز، هم وزن و کاملا شبیه اند. روشنفکران با دانش خود، در تلاش برای تبدیل مخاطب به کسی بودند که مخاطب آن نبود! اما اکنون، «سلبریتی ها مرجعیت را درحالی به دست گرفته اند که نه دانشی دارند که بر مبنای آن تولید همگان کنند و نه چیزی می دانند که بخواهند آن را انتقال دهند» (شهابی, 1397). در نتیجه سطح دانش و حیات فکری جامعه رویه ی نزولی پیدا میکند. «نوعی سطحینگری در جامعه گسترش پیداکرده است. روشنفکران برای حفظ استانداردها و تقویت فرهنگ والا کار میکنند،ولی گویا جامعه این فرهنگ والا را نمی خواهد. جامعه گویا به دنبال زندگی لحظهای است» (رحمتی, 1399).
بعلاوه روشنفکران بانیان حرکت و جنبش می شدند و سلبریتی ها خاموش کننده و سردکننده ی احساسات یا تفکرات اعتراضی مردم هستند. «افرادی که بیشترین توجه را به سلبریتیها دارند کمترین درگیری با سیاست، کمترین احتمال اعتراض و کمترین احتمال رأیدادن را دارند. همین میتواند خط بطلانی باشد بر ادعاهای گاهوبیگاه و خودگفتۀ رسانهها مبنی بر اینکه سلبریتیها ما را به زندگی اجتماعی پیوند میدهند» (مونبیو, 1395).
سلبریتی ها یا مراجع فکری امروز و روشنفکران یا مراجع فکری دیروز، تفاوت های بنیادینی باهم دارند و طبیعتا به دلیل ماهیت هرکدام از آنها، مطلوبیت سلبریتی ها برای مراجع قدرت بیشتر و خطر آنها نیز کمتر است. احزاب سیاسی خصوصا در مواقع انتخابات در همه جای جهان به استفاده ی ابزاری از سلبریتی ها روی آورده و آن را علنا به عنوان یک تاکتیک صحیح میدانند. حال آنکه چنین استفاده ای از روشنفکر که با پشتوانه ای از علم از جای دیگری برخاسته بود، امکان نداشت.
مسئله ی دیگری که باعث رشد هرچه بیشتر سلبریتی ها در مقابل روشنفکران میشود، سرعت است. سرعت در جهان امروز، کاری کرده است که ما نمی توانیم مدتی نسبتا طولانی برای فهم اندیشه ای عمیق زمان و توجه صرف کنیم. رسانه ها خود، این ویژگی را در ما بوجود آوردند و سپس طبق این ویژگی ذهنی باز هم برنامه های سریعتری تدارک دیدند. «طبیعت پرجنبوجوش فیلمهای هالیوودی را میتوان یکی از علائم بحرانِ توجه دانست. مسأله اصلی در عصر پسا-اِم.تی.وی این است که ما توانایی تحمل برداشتهای طولانی، دیزالوهای (همگذاریهای) آهسته، و تکگوییهای ممتد را از دست دادهایم» (وندربیلت, 1397). در نتیجه تقاضا برای روشنفکرانی که همچنان با رویه ی سابق خود به تولید فکر و اندیشه می پردازند به شکل قابل توجهی کاهش یافته است و جایش را به دنبال کردن روزانه یا لحظه ای سلبریتی ها و نفوذداران داده است.
سومین مسئله تب اسطوره سازی است که دلایل متعددی آن را باعث شده است. در گذشته این اسطوره ها از میان گروه های روشنفکری بودند. تصوری مبنی بر اینکه روشنفکر می تواند با نسخه های خویش، معجزه ای در عرصه ی اجتماعی و سیاسی پدید بیاورد، سبب می شد اسطوره ای از آنها برساخته شود.
پس از مدتی، روشنفکری نتوانست جامعه را به اتوپیای موعود برساند. نظریات و اندیشه های این جریان از پس حل بحران های جهان برنیامد. تصور غالب این شد که در مورد این اسطوره ها بیش از حد مبالغه شده است. همچنین برخی از روشنفکران به دلیل فشارهای سیاسی از کشور خارج شده و غیبت آنها نیز سبب شد صندلی اسطوره ها به سلبریتی ها واگذار شود.
با تمام این شرایط، آیا خلا وجود روشنفکران در جامعه احساس میشود؟
در شبکه های اجتماعی و جهان رسانه ای این روزها، با فیلسوف سلبریتی، تئوریسین سلبریتی، آکادمیسین سلبریتی و انواع عناوینی مواجهیم که نشان از سلبریتیزه شدن طیفی از روشنفکران دارد. این افراد به این علت که توانسته اند علاوه بر حیات علمی و پژوهشی خویش، به رسانه ی خود هم بی توجه نباشند و خود را در میان مردمی قرار دهند که برای آنها اندیشه تولید می کنند، به نوعی میتوانند سلبریتی هم محسوب گردند. آنها مقتضیات رسانه ی روز را می شناسند و کنار گذاشته نمی شوند. هرچند نمی توان ادعا کرد مخاطبان آنها، با مخاطبان سلبریتی های هنری و ورزشی یا نفوذداران شبکه های اجتماعی برابری می کند. اما درهر حال شهرت برای انتقال پیام اندیشه ورزانه ی آنها امری مهم است و امروزه شهرت را تا حد زیادی میتوان در رسانه های نوین اجتماعی پی گرفت. هرچند کیفیت فعالیت آنها به خاطر ویژگی های بستری که در آن مشغول فعالیت هستند، قطعا پایین تر از زمانی است که یک روشنفکر عمومی به حساب می آمدند.
اما درمورد روشنفکرانی که روی رویه ی سابق خویش مانده و همچنان به فضای شهرت و سلبریتی شدن گام ننهاده اند، آیا میتوان گفت حذف آنها در این ساختار چنان اتفاق می افتد که گویی هیچ گاه نبوده اند؟
اکنون با توجه به اینکه افکار مردم در حالت خودکاره تنظیم شده است و هرآنچه که تصور می کند نیاز دارد را نیز از اسطوره های هنری و ورزشی و نفوذداران شبکه های اجتماعی دریافت می کند؛ احساس نیاز به اسطوره هایی ولو سطحی بیشتر از احساس نیاز به تفکر است. در رادیکال ترین شکل شاید بتوان گفت «جامعه ی ما نیازی به تفکر ندارد؛ اما فوتبال برایش مهم است. کشور بدون منِ معلم فلسفه هم کشور است اما بدون امثال علی دایی کشور نیست» (عبدالکریمی, 1397). جامعه نیازی مبنی بر تفکر در خود احساس نمی کند چرا که به همین نحو هم زندگی اش می گذرد و مشکلی در فعالیت های او رخ نمی دهد. از جایی به بعد خود روشنفکران اذعان می کنند که ما مرتب میخواهیم شبحی از عقلانیت را به جامعه تحمیل کنیم و هربار می بینیم اتفاقا «جامعه نمیخواهد آنچنان هم عقلانی باشد، بلکه میخواهد اسطوره داشته باشد» (فراستخواه, 1396).
اما ممکن است قرائت های متفاوتی از گزاره های فوق بتوان داشت و طبق آن پیش رفت مثلا گفته می شود که «نه جامعه ما، که هیچ جامعه ای از تفکر بی نیاز نیست. تفکر، اساسِ زندگی فردی و اجتماعی انسانهاست. اگر جامعه ای ورزش نداشته باشد، ممکن است به سلامتی وی آسیب برسد، ولی اگر جامعه ای تفکر نداشته باشد، موجودیتش به خطر می افتد» (یثربی, 1396).
درست است که تفکر بصورت کامل از حیات اجتماعی منفک نشده است؛ اما بعلت فقدان حضور روشنفکران یا ضیب نفوذ پایین این چهره های اندیشه، میتوانیم شاهد نزول سطح اندیشه باشیم. در این حالت است که سلبریتی ها تلاش می کنند این جای خالی را پر کنند و روی صحنه ارائه کنند.
البته قطعا این جایگزینی سلبریتی ها به جای روشنفکران و نخبگان حقیقی، همه چیز را سر جای خود نگه نمی دارد. قطعا سلبریتی ها بازآفرینندگان خوبی برای عمق اندیشه ی تحلیلگران، منتقدان، روشنفکران و غیره نیستند. آنها حتی بدل های مناسبی هم نمیشوند. اما در شرایطی که تفکر مستقل و عقلانیت فردی اضطراب آور و منزوی کننده و همچنین سخت است، و درصورت موجود نبودن تفکر نیز، موجودیت جامعه به خطر می افتد؛ پس برای حفظ این موجودیت، افراد به هرجایی متوسل میشوند که بیشتر در معرض دید بوده و دسترسی به آن آسان تر باشد. مردمی برای به روزرسانی حیات فکری شان وقتی مانند گذشته فیلسوف یا تحلیلگری را روی صحنه مشاهده نمی کنند، به سمت کسانی گرایش می یابند که روی این صحنه درحال نمایشند و همان توقعات و انتظارات را این بار از این افراد خواهند داشت. «سلبریتی ها هم به لطف شبکههای اجتماعی از حرفه خود -بازیگری، خوانندگی یا ورزش- فراتر رفتهاند و به تاجر، متخصص زیبایی، جامعهشناس، فعال سیاسی یا نظریهپرداز اقتصادی تبدیل شدهاند. آنها ناگزیرند انگاره خود را پیوسته بازسازی کنند و تصویری نو از خود بسازند و به نظر میرسد این برایشان بهترین راه است. آنها به جز الگوهای خاص در مد و استایل، به نیروی پیشران سبک زندگی و تفکر بدل شدهاند» (پاکروان, 1399).
نتیجه گیری:
زمانی که در یک جریان تاریخی و اجتماعی و حتی ناظر به سرشت و ماهیت خویش، ناگزیر از نیاز به مرجعیت ها می شویم؛ با طیفی از آنها روبروییم. در زمان های گذشته، جریان روشنفکران این مرجعیت را برعهده داشته و به مرور با پیشرفت تکنولوژیکی جهان اجتماعی و دوران اوج شبکه های اجتماعی، شاهد جابجایی نقش مرجع های فکری سابق با سلبریتی ها و نفوذداران هستیم. در این حالت، سطوح متفاوتی از اندیشه را شاهد هستیم که طبعا سیر نزولی دارد. سرشت شبکه های اجتماعی و رسانه های نوین ایجاب میکند حتی اگر فلاسفه و تحلیل گران پا به عرصه ی رسانه بگذارند هم نتوانند کیفیت سابق حیات فکری را احیا کنند. دوری از رنج، نیازبه سرعت، تمایل به اسطوره سازی و عوامل دیگر سبب میشود که روشنفکران ضریب نفوذ خیلی پایینی داشته باشند و به نوعی از ساختار حذف شوند و هیچ کس حتی متوجه هم نشود.
منابع:
پاکروان, م. (1399). نخبگان جعلی. تهران: تجارت.
دبلیو.جیمزپاتر. (2020). سوادرسانه ای. تهران: جهاد دانشگاهی.
رحمتی, ه. (1399). مرجعیت سلبریتی ها در غیاب روشنفکران. تهران: اطلاعات.
شهابی, م. (1397, دی 27). روشنفکران عمومی یا ژیژک های ایرانی. (م. فردوسی, Interviewer)
عبدالکریمی, ب. (1397). جامعه نیازی به تفکر ندارد ولی فوتبال برایش مهم است. تهران: صدای معلم. Retrieved from صدای معلم.
عبدی, ع. (1397). فضای غبارآلود مرجعیت فکری. تهران: شعار سال.
فراستخواه, م. (1396, 6 25). سلبریتیزه شدن روشنفکران و مابقی قضایا. (ل. ابراهیمیان, Interviewer)
فروم, ا. (1363). گریز از آزادی. تهران: گلشائی.
قانعی راد, م. (1395). چرا سلبریتی ها میدان داری می کنند. تهران: آنا.
مونبیو, ج. (1395). شاید سلبریتی ها زندگی تان را پر کرده باشند ولی دوستتان نیستند. تهران: ترجمان.
وندربیلت, ت. (1397). لذت و رنج سرعت. تهران: ترجمان.
یثربی, ی. (1396). فیلسوفان ما چه می کنند. تهران: خبرگزاری مهر.