گفتوگو با دکتر رحیم فرضیپور، بنیانگذار موسسه آموزش عالی بهار
وایمکس نیوز - شاید روزی دانشگاه رفتن، مدرک گرفتن و کسب مهارت آرزویی بود که برای تحققش باید هفت خان رستم را پشت سر میگذاشتیم؛ اما امروز درس خواندن و کسب مدرک به حدی آسان و بدون دردسر شده است که اگر پول کافی در جیب داشته باشید فقط در پنج روز میتوانید دکترای خود را بگیرید! پدیدهای که نهتنها اعتراض دانشگاهیان را بهدنبال داشته است بلکه محل انتقاد معدود مؤسسات معتبری است که تلاش کردهاند در این آشفتهبازار مدرکگرایی اصالت خود را حفظ کنند و از اهداف ابتداییشان دور نشوند.
یکی از مراکز؛ مؤسسه آموزش عالی آزاد بهار است که از سال 1383 کار خودش را بهعنوان اولین مجری تخصصی دورههـای حرفـهای MBA و DBA در ایران آغاز کرده است. مؤسسهای تحت مدیریت دکتر رحیم فرضیپور که همواره برای حرکت بهار در مسیر درست تلاش کرده است. سابقه و برآورد کاری مؤسسه آموزش عالی بهار ما را بر آن داشت تا برای تحلیل چرایی و چگونگی پدیده رشد قارچی مراکز آموزش غیرانتفاعی و آزاد پای صحبتهای وی بنشینیم. فرضیپور مدرکگرایی، بیتوجهی به کیفیت و عدم پرورش نیرویی با انگیزه و بااراده را از چالشهای بزرگ امروز میداند و از تغییر سیاستهای کلان آموزشی بهعنوان راهکار اصلی ریشهکن این معضل نام میبرد.
برای شروع قدری از تجربه 13 ساله خود در زمینه تأسیس مؤسسات آموزش عالی که هدفشان را برای پرورش نیروی کار ماهر و نه ارائه صرف مدرک گذاشتهاند بگویید. در این سالها با چه موانعی روبهرو بودهاید و در حال حاضر کیفیت کار مؤسسات این چنینی را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما این مراکز توانستهاند در جهت هدفی که اصلی داشتهاند حرکت کنند؟
شاید گفتن این حرف چندان خوشایند نباشد؛ ولی من بهعنوان اولین فردی که ایده راهاندازی مرکزی غیردانشگاهی برای آموزش MBA را پس از کشوقوسهای بسیار با وزارت علوم عملیاتی کردم در حال حاضر از کار خودم پشیمان هستم. چیزی که امروز موجب دلسردی من شده است رشد قارچی مؤسساتی است که نه تنها بدون هیچ پایه علمی به تدریس این رشته میپردازند بلکه ادعای اولین بودن را هم مطرح میکنند. مراکزی که حتی سایتهای خود را با مطالب تاریخ گذشته و فاقد اعتبار پر میکنند، گاهی حتی قسمتهایی از کتاب مدیریتی که خود من 8-7 سال پیش نوشتم استفاده میکنند و بعد خودشان را مؤسسهای علمی و به روز معرفی میکنند.
بخشی از این مراکز قبلاً در حوزه پیام نور یا آموزش کنکور کار میکردند؛ اما همین که آن بخش قدری ضعیف شد سراغ راهاندازی مؤسسه آزاد علمی آمدند. عدهای هم که مترصد این هستند کسبوکاری در جامعه رونق پیدا کند تا به سرعت سراغ آن بروند. این درحالی است که مؤسسه ما از ابتدا راهی دیگر را برای خودش انتخاب کرد، در بهار بنا بر این بود که MBA در یک دوره فشرده و طی یک سال تدریس شود، بعد هم برای DBA دوسال را در نظر گرفتیم و حتی قصد داشتیم این دوره را سه ساله برگزار کنیم ولی به دلیل محدودیتهای وزارت علوم این تصمیم عملی نشد؛ اما امروز در کمال تعجب بعضی از مؤسسات ادعای تدریس 6 ماهه، سه ماهه و حتی سه روزه این رشتهها را دارند. این اتفاق موجب فاصله گرفتن از محتوا و جذب افرادی میشود که تنها به دنبال گرفتن مدرک هستند. البته این قصه تنها در مورد MBA مصداق ندارد و خیلی از رشتههای آموزشی را شامل میشود.
فکر میکنید، چه چیزی زمینه را برای رشد این مؤسسات فراهم کرده است؟ آیا مشکل را در سیسیتم آموزشی میبینید یا افرادی که با هدف صرف گرفتن مدرک در این مراکز ثبتنام میکنند؟
من به یک رابطهای بسیار عقیده دارم؛ رابطه میان رشد، یادگیری و پیشرفت، رابطهای که در دنیا هم تأیید شده است. در واقع پس از تأیید این رابطه بود که مسأله صدور گواهی برای دانشآموختگان به میان آمد؛ ولی در شرایط کنونی حلقه اصلی این رابطه که همان یادگیری است حذف شده و فقط مانده مدرک و رشد. در واقع چنین فضایی شکل گرفته که مدرک بیشتر به معنای رشد بیشتر تلقی میشود، رابطهای غلط که حتی در ایران ما به عنوان یکی از مدرکگراترین کشورها مصداق پیدا نمیکند. ممکن است مدرک مسیر کسب موقعیت را باز کند ولی آن موقعیت در صورتی حفظ میشود یا ارتقا پیدا میکند که تواناییهایی فرد به اثبات برسد چون شرکتها بهدنبال نیروی کارآمد هستند نه نیرویی که مدرک دارد. این محاسبه فضایی را به وجود آورده است که همه در ایران به هدف کسب مدرک و نه یادگیری با یکدیگر رقابت میکنند.
البته بخشی از این تلاش برای کسب مدرک به رویکردهای دولت مربوط میشود چون در بخش دولتی به بحث مدرک اهمیت زیادی داده میشود؛ خب اگر دولت بتواند این تفکر را حذف کند طبیعتاً از گرایش به مدرکگرایی تا حد زیادی کم میشود. مشکل اینجاست که ارزیابی مقطعی کارمندان دولت بنابر مدارک دانشگاهی آنها انجام میشود درنتیجه کارمند هم هرطور که شده میخواهد مدرکی بگیرد؛ اما اگر ارزیابیها بر مبنای کارکرد، مهارت یا دانش واقعی باشد قطعاً معادله تغییر میکند. هر چند یکسری از آدمها به ذات دنبال افزایش سطح مهارتی و دانشی هستند ولی اغلب تابع سیستم هستند، سیستمی که مدرکگرایی را تشویق و ترویج میکند. در همین مؤسسه ما مدیران دولتی داشتهایم که به محض اینکه متوجه شدند در اینجا مدرکی به آنها داده نمیشود از شرکت در دورهها منصرف شدهاند. در طرف مقابل افرادی داریم که از دورترین شهرها با همان هدف یادگیری در کلاسهای ما حضور پیدا میکنند. این جای تأسف و نگرانی دارد که کلانترین بودجهها در دولت است ولی اهمیتی به دانش نمیدهد.
در چنین فضایی مؤسسه ما همچنان هدف اولیه خودش که عدم صدور مدرکی معادل مقاطع دانشگاهی بوده است پی گرفته، در واقع ما هیچوقت ادعای ارائه مدرک دانشگاهی نداشتیم و دانشجویان ما تنها تأییده دوره دریافت میکنند. داستانی که با ورود دانشگاهها و مؤسسات بدون مجوز به این عرصه کاملاً شکلی متفاوت به خود گرفت و معنی خود را از دست داد. به همین دلیل، در یکی از جلساتی که در وزات علوم داشتیم به صراحت گفتم ای کاش این قضیه را همین جا تمام کنیم چون آشفتگی و به هم ریختگی جامعه از انگیزش درونی من تا حد زیادی کم کرده است. این ماجرا در سایر حوزهها هم اتفاق میافتد، به عنوان مثال: در چند سال گذشته که بحث پارک علم و فناوری، استارتاپ و حمایت از ایدههای نو مطرح شد همهچیز به نظر درست و منطقی میرسید اما حالا از مسیر خودش خارج شده است. ریشههای این اتفاق را بیش از هر چیز میتوان به عدم بررسی دقیق وجوه مختلف و سوق دادن همه جوانان به سمت کار در حوزه آی تی دانست. در حالی که بسیاری از این جوانان میتوانند در سایر رشتهها کاملاً موفق باشند و ایدههای خود را عملی کنند؛ اما شرایط به گونهای پیش میرود که اغلب جذب حوزه فناوری اطلاعات میشوند. این در حالی است که جامعه ما با توجه به بافت کشاورزی و صنغتی که دارد حوزههای بکری برای کار دارد که متأسفانه چندان مورد توجه قرار نمیگیرد.
با توجه به همه این مطالب، میتوان بحث را از دو زاویه مورد بررسی قرار داد. از یک طرف، در حال حاضر تب نیاز به مدرک در جامعه دیده میشود، از طرف دیگر بحث نظارت و کنترل مطرح میشود. تحلیل شما از این دو پدیده چیست؟
بله، این حرف را قبول دارم، منتهی مسأله اینجاست که گاهی این تب پیش آمده درست است ولی گاهی هیچ ضرورتی برای آن وجود ندارد و نیاز کاذب است. در حال حاضر اغلب جوانان دوست دارند به سراغ کارآفرینی بروند، روندی که به شکل کنترل شده در کشورهای غربی هم اتفاق افتاده است. در واقع، تب ایجاد کسبوکار به ذات اتفاق بدی نیست به شرط آنکه روند منطقی و خوب را طی کند؛ اما یک زمانی موجی را در جامعه میبینیم که به دنبال مدرک است، موجی که نمیتوانیم برای آن توجیه درستی پیدا کنیم و حتی به رشد و توسعه هم کمکی نمیکند ولی در هر صورت نمیتوان منکر وجود آن شد. در وهله اول باید علتهای به وجود آمدن این تب و چرایی آن را ریشهیابی کرد. به عنوان مثال: خود ما در این مؤسسه اول برای دوره DBA پایاننامه آکادمیک در نظر گرفتیم ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدیم این کار خلاف اهداف ابتدایی ماست؛ چیزی که ما در دنبال میکردیم کاربردی بودن دورههاست.
در حال حاضر ما نیاز به این داریم که یک نفر از بالا به مسأله نگاه کند و نظارت داشته باشد تا بتواند مشکلات را پیدا کند و بعد به دنبال اهدافی مثل کسب دانش و مهارت برود. به اعتقاد من این اتفاق باید از رأس شروع شود، همین موضوع چند سال پیش در یکی از برنامههایی که من دبیر بحث کارآفرینی آن بودم مطرح و در آنجا تصمیم برآن شد گروهی از اساتید این حوزه چرایی و چگونگی این اتفاق را رصد کنند. در واقع بنا براین شد که گروه تعیین شده این بحث را مطرح کنند که جامعه در حال حاضر زمان و هزینه خود را صرف مقولهای میکند که درنهایت بهرهوری ندارد. در بسیاری مواقع، این مدارکی که گرفته میشود هیچ ارتباطی با کاری که انجام میدهند ندارد؛ در سال هزاران پایاننامه ارائه میشود بدون اینکه خروجی برای صنعت خاصی داشته باشد و مورد استفاده قرار بگیرد. بنابراین، یک جای کار ایراد اساسی دارد و باید هرچه سریعتر فکری به حال آن شود. این مشکلات باید از ریشه اصلاح شوند، ریشهای که در سیاستهای کلان دولت نهفته است. نکته جالب اینجاست که اغلب دولت مردان هم خودشان نسبت به این قضیه معترض هستند و حتی خود آقای رییس جمهور هم بارها بر مسأله حرکت جامعه به سمت محتوا محور شدن تأکید کرده است؛ ولی خب با گفت صرف هیچ چیز تغییر نمیکند حتی اگر استراتژی هم از بالا تغییر بکند تغییر چندانی حاصل نمیشود چون ساختارهای ما اشکلات اساسی دارند.
مادامی که گذراندن دورههای مهارتی اعتبار و ارزش چندانی نداشته باشد شرایط به همین منوال ادامه خواهد داشت. البته این علاقه به مدرک حتی در بخشهای غیردولتی هم دیده میشود؛ به عقیده من دو گروه به این مدرک نیاز اساسی دارند: گروه اول آنها که در بخش دولتی کار میکنند و نشان دادن یک مدرک صرف برایشان کفایت میکند و گروه دوم افرادی که از نظر ذهنی وابسته به این مدرک هستند. برای این افراد نبودن و نداشتن مدرک یکی از محالات است. اتفاق خوشایند این است که جوانها ممکن است در این روند تغییری ایجاد کنند، یعنی اگر دولت از بالا اقدام خاصی در این مورد انجام ندهد قدرت شهروندان از پایین منجر به تغییر میشود. به عنوان مثال: در مؤسسه ما چند نفری هستند که دانشجوی دانشگاههای شریف، خواجهنصیر و تهران هستند اما به خاطر اینکه دنبال کسبوکار و بودهاند بهار را انتخاب کردهاند. هرچند، ترک دانشگاه از نظر من نمیتواند اتفاق چندان خوشایندی باشد اما این قضیه نشان از آن دارد که جوانان بیش از مدرک به کارکرد آن فکر میکنند.
مونه عینی این مورد را میتوان در صنعت و مسأله ISO9001 دید. اگر به خاطر داشته باشید تا حدود ده سال پیش داشتن این گواهی ویژگی خاص این صنعت محسوب میشد اما حالا به حدی صدور آن رواج پیدا کرده است که بدون هیچ زحمت خاصی و در یک مدتزمان کوتاه در دسترس همه قرار دارد.
من خودم یکی از افرادی هستم که از همان سالهای 82-81 نقدی جدی به مسأله ایزو داشتم و حتی سر کلاسها هم در این مورد صحبت میکردم. بحث اینجاست که چه قدر ISO بر کارآمدی صنایع و شرکتها اثرگذار است؛ به اذعان اغلب افرادی که این گواهی را دریافت کردهاند میزان این تأثیرگذاری بسیار ناچیز است شاید از 10درصد تجاوز نکند. به واقع گواهینامه ایزو در ایران بیش از هر چیز کارکرد وجههبخشی داشت، اتفاقی که شاید در خارج از کشور به دلیل اجرای کامل امر مطلوبی باشد اما از هدف اولیه خود در اینجا کاملاً فاصله گرفت.
به نظر میرسد، این بالادستیها هستند که همه را به سمت گرفتن انواع و اقسام مدرک و گواهینامه هل میدهند. درنتیجه افراد هم برای جلوگیری از عواقب احتمالی به این کار تن میدهند. به عنوان مثال: در خصوص بحث ایزو وزارت صنایع یک زمانی به صاحبان صنایع فشار میآورد که اگر ایزو نداشته باشید از انجام خیلی کارها محروم میشوید. در واقع، گرفتن این نوع مدارک کلید دستیابی به مزایا و حقوق به حساب میآمد.
کاملاً درست است. مسأله اینجاست که فرقی نمیکند مدرک ما از چه نوع و در چه زمینهای باشد ذات مدرک این چالشها را با خود به همراه میآورد. در واقع قضیه مدرک در اینجا شکلی معکوس به خود گرفته است؛ چون قرار بود مدرک تأیید دورهای باشد که مهارت و دانش شما را افزایش داده است اما الان تنها صرف داشتن یک کاغذ است. قطعاً این روند در کشورهای پیشرفته به این شکل نبوده است و آنها به دنبال راهی برای پیادهسازی ایدههای مربوط به ایزو بودند.
پیتر تیل، مدیر عامل شرکت پیپال، یکی از کتابهای خودش با عنوان «از صفر تا یک» در مورد شرکتهای استارتاپی میگوید: «بررسیهای من نشان داده است 85 درصد شرکتهای استارتاپی با شکست مواجه میشوند، نزدیک 13 تا 14درصد به هر نحو ممکن به حیات خودشان ادامه میدهند و تنها زیر یک درصد موفقیت خوب پیدا میکنند». در صورتی که اینجا مرتباً توصیه میشود، یک ایده خوب برای شما همه چیز را به همراه میآورد؛ اما واقعیت این است که ایده خوب بدون اجرا و عملیاتی شدن هیچ معنایی ندارد.
بله، دقیقاً. ممکن است خیلی از افراد ایدههای خوبی داشته باشند ولی مهم این است که چه کسی این ایدهها را اجرایی میکند. ماجرا همان داستان برادران دیجیکالاست که میگویند: «نیازشان به یک دوربین عکاسی ایده ابتدایی راهاندازی یک فروشگاه اینترنتی را به فکر آنها انداخت». قطعاً چنین چیزی به ذهن خیلی افراد رسیده است اما مهم اجرایی شدن و انجام آن است، اینکه کار را به دست چه کسی میسپاریم تا طرح خام اولیه را تکمیل کند. در واقع، اراده و تلاش پایه و اصل هر کار است و در محوریت شاخصهای مدیریت قرار دارد. بنابراین، ایده خوب، چشم تیزبین، استفاده درست از فرصتها همگی مکمل هستند. مثلا ما در بهار برای عملی شدن این ماجرا ما یک طرحی داریم برای 18 تا 25 سالهها که در حال حاضر مراحل نهایی طرح و شروع کار را پشت سر میگذاریم.
دلیل اصلی شروع این ایده، معرفی راهها و گزینههای جدید در کنار تقویت اراده بوده است؛ در واقع بچهها باید متوجه این مسأله باشند که کنکور و دانشگاه همه دنیای آنها نیست و هر کسی باید بداند در چه کاری موفق است. البته خوشبختانه جوان 18ساله امروز جهانبینی گستردهتری نسبت به نسلهای پیشین دارد و این تأکید بیش از اندازه خانوادهها به کنکور است که موجب از هم پاشیدگی نظام شخصیتی و تفکری آنها میشود. خانوادهها باید این را متوجه بشوند که لزومی ندارد همه افراد تا فوقلیسانس درس بخوانند، در بسیاری مواقع لزومی برای رفتن به دانشگاه هم حتی وجود ندارد؛ چون برخی افراد در محیطهای علمی موفیقت بیشتری دارند و برخی در محیطهای کسبوکار. به همین دلیل در این بحث کارآفرینی و توسعه فردی را دنبال میکنیم؛ نه اینکه بناست همه افراد کارآفرین باشند بلکه فرد باید متوجه بشود در چه زمینهای توان و قدرت فعالیت دارد. به نظرم اینکه برنامه از همان سن 18 سالگی شروع میشود تأثیر خوبی در آینده فرد میگذارد چون میتوان ازهمین موقع او را در جهت یک مسیر درست راهنمایی کرد.
در حال حاضر ایدههایی نسبتاً مشابه با طرح شما در دانشگاه شریف و دانشگاه کارآفرینی برگزار میشود. برآیند شما از این دورهها چیست و نقطه تمایز طرح خودتان را در چه چیز میدانید؟
این دورهها قطعاً در سطح خودشان میتوانند مؤثر باشند؛ اما قطعاً خالی از اشکال هم نیستند. یکی از ایرادات این دورهها، مجری برگزارکننده است، گاهی افرادی مناسبی برای این امر انتخاب نمیشوند؛ ولی این طرح اگر توسط ما اجرا شود با ضمانت 80 درصدی نتیجهبخش خواهد بود. نکته دیگر این است که برخی از مجریان برگزارکننده دارای تفکری عمیق یا اخلاقمدار نیستند؛ ولی در دوره ما تلاش میشود چنین اتفاقی به هیچ وجه رخ ندهد و افرادی برای اجرا انتخاب میشوند که توانشان به اثبات رسیده باشد. در واقع، تمام سعی ما بر این است گروهی را جمع کنیم که بیش و پیش از هرچیز به نتیجه کار فکر کند نه منفعت مالی و اقتصادی نکته آخری که لازم است بر آن تاکید کنیم، نظارت است. اینکه چه کسی باید بر این تب و موج به وجود آمده نظارت داشته باشد. من فکر میکنم ما با فقدان جدی در این عرصه مواجه هستیم که چنین پدیدهای در طی این سالها نه تنها کاهش نداشته است بلکه روند افزایشی هم پیش گرفته. در واقع، کافی است فردی پول داشته باشد تا در کوتاهترین زمان ممکن هر مدرک و گواهی را که میخواهد بگیرد.
به عقیده من بزرگترین مشکل ما این است که دولتمردان به محض برخورد با یک مشکل به جای حل آن صورت مسأله را پاک میکنند. از طرف دیگر در خود فرآیند نظارت ما مشکل ساختاری در ایران داریم، باید توجه داشته باشیم که همه نظارت را دولت نباید انجام بدهد و بخشی از این فرآیند به سندیکاها و شوراهای کاری باید واگذار شود؛ چون آنها ذینفع هستند.
این مسیر چندان در ایران اتفاق نمیافتد، مؤسسه خود ما مدتی تحت نظارت علمی-کاربردی بود و تا حدی میخواستیم چنین فضایی را ایجاد کنیم. قرار بر این شد هر یک از حوزههای مختلف را خود مؤسسات نظارت کنند و گزارش بدهند. تقبل این مسئولیت از آنجا ناشی میشود که نهاد دولتی از یک طرف انگیزه کافی برای انجام این کار را ندارد و از طرف دیگر دچار مشکلات زیرساختی برای انجام آن است.
در همین زمینه ما چند سال پیش به مشکل برخوردیم، ماجرا از این قرار بود که مؤسسهای بدون مجوز از نام بهار سوءاستفاده میکرد و ادعای صدور مدرک فوقلیسانس با مجوز بهار را داشت. طبیعتاً ما تلاش کردیم این موضوع را از طریق نهادهای مختلف پیگیری بکنیم و درنهایت کار به وزارت علوم رسید و اتفاق جالب در همینجا افتاد؛ وزاتخانه بعد از دو ماه در جلسهای با مسئولان این بنگاه کاری متخلف به آنها گفت تا مادامی که از اسم وزارت علوم استفاده نکنند برای فعالیت با هیچ منعی روبهرو نیستند و درنتیجه مؤسسه مزبور همچنان به کار خودش ادامه میدهد. در واقع، سیاستهای وزاتخانه به نحوی است که مؤسسات و آموزشگاههای بدون مجوز با دردسر کمتری نسبت به آنهایی مجوز دارند کار میکنند.
بنابراین، زمانی که در سیستم نظارتی وزارت علوم با کلاهبرداریهای میلیاردی این چنین برخورد نمیشود میتوان به این موضوع رسید که ساختارهای ما تا چه حد در این بخش ایراد دارند.
البته اینکه مدرک سکوی پرش و نردبان طی کردن پلههای ترقی است به ذات و پیشینه و زمینههای دیگری بستگی دارد. اینکه همه ما به خاطر ذات انسانی همیشه دوست داریم اتفاقهای خوب را در کوتاهترین زمان و با سهلترین روش ممکن تجربه کنیم. برای مثال: در حوزه فناوری اطلاعات همه دوست دارند به سرعت به یک غول شکستناپذیر در این عرصه بدل شوند؛ اما شاید هیچکس حاضر نباشد برای نوشتن یک برنامه بیخوابی بکشد و سختیها را تحمل کند. از طرف دیگر در حوزه فناوری اطلاعات ما مدیران موفق کم نداریم؛ ولی تنها افرادی برجسته میشوند که شاید دسترسی به جایگاه آنها غیرممکن باشد. این اتفاق به نظر بیش از هرچیز به ویژگیهای روانی انسان مربوط میشود.
در واقع این حرف در راستای همان صحبتهای قبلی است. نکته در این است که افراد مهم این حوزه مثل استیو جابز، بیل گیتس و اندی گرو که از شاخصترین چهرههای این حوزه هستند برای رسیدن به جایگاه فعلی زحمات بسیاری کشیدهاند؛ اما در کشور ما این بخش از کار آنها مغفول مانده است و همه میخواهند خیلی سریع بدون سختی مسیر پیشرفت را طی کنند. متأسفانه جوانان این مسأله را در نظر نمیگیرند که برای شبیه استیو جابز شدن هم لااقل باید 20 سال حوصله به خرج دهند. خب پایه این تفکر غلط است و بخشی از این اشتباه بودن هم به آموزش و پرورشی برمیگردد که روحیه و اراده کار کردن در آدمها تقویت نکرده است. اینکه انسان امروز دوست دارد سریعتر به آنچه میخواهد برسد در جاهایی از منظر منطق تکنولوژیک درست به نظر میرسد چون به واسطه سازوکارهای دنیای امروزِ ما یک کسبوکار زودتر میتواند شکل بگیرد، به نتیجه برسد و حتی شکست بخورد؛ اما نکته اینجاست که همچنان برای موفقیت فردی چارهای جز طی کردن یک به یک پلهها ندارد.
با این حال مشکل اینجاست که در پارادایم استارتاپی شکل گرفته مدام از این صحبت میشود که اگر ایده و سرمایهگذار خوبی داشته باشیم میتوان از برخی مراحل صرفهنظر کرد. من فکر میکنم، اگر استارتاپی سریع به اوج برسد که احتمالش بسیار ناچیز است، به دلیل همین طی نکردن پلهها بدون شک دچار مشکل میشود چون برای مواجه با این شرایط آمادگی کامل نداشته است و جایی قرار گرفته است که درک چندانی از آن ندارد. علاوه بر این، از نظر روانی ممکن است فرد دچار آشفتگی و تشویش شود. به نظر من این یک خطر بزرگ است، هر چند تکنولوژی امروز روند دستیابی به بسیاری از خواستهها را تسریع کرده است اما این قطعاً نقطه صفر نیست و گذراندن مراحل مختلف همچنان باید مثل یک کسبوکار سنتی در نظر گرفته شود.
منبع : دیده بان فناوری